مهمانی مامان جون
پسملی یکی یه دونه من شاخه نبات زندگی من تازگیا قد کشیده و با چند کلمه هم جمله درست میکنه با شیرین زبونی هایش تمام وقت من رو گرفته تا میخوام بیام سر لبتاب میاد میشینه کنارم دکمه ها رو میزنه و .. تا میخوام لحظه ای آسوده باشم میاد مامان جون رو صدا میکنه گوشی تلفن ر و بر میداره به امید شنیدن صدای مامان جون به گوشش می چسبونه از شیطنت هایش هر چی بگم کم گفتم . این روزها یا دلش میخواد خونه مامان جون بریم یا پارک بادی کودکان .. امروز مامان جون مهمونی داده بود تو غذاخوری غزال واسه خاله ندا و دختر دایی سودا . از صبح رفته بودیم خونه مامان کلی تدارک دیدیم من هم کلی کمک کردم دلمه پیچ رو انگولک کردم کار نکرد . دسرها رو تزیین میکردم در ...
نویسنده :
مامان مهسا
23:11